غزل باران | ||
در فصل زرد ، تازه شده ماجرای تو بعد از دوعید ، آمده فصل عزای تو
شاعر گذاشت قافیه ها را کنار هم شعری نداشت لایق یک ردّپای تو
او از تمام عالَم و آدم ، همیشه داشت حسی غریب به تو و به کربلای تو
از مرگ خود رها شده و می شود شهید هر کس شنید لحظه ی آخر صدای تو
شاعر سرود تشنگی رود را ولی اشکی نداشت گریه کند در رثای تو
گاهی میان روضه ی تو فکر می کند هرگز نبوده شیعه ی خوبی برای تو
* * * وقتی که شمر آمد و بر سینه ات نشست کم کم رسید قافیه تا زیر نای تو
بغضش شکست شاعر و افتاد بر زمین وقتی که دید پیکر از سر جدای تو...
22/ 8 / 91
[ سه شنبه 91/8/23 ] [ 7:51 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |